زن

زن که باشی درباره ات قضاوت می کنند.


درباره لبخندت

که بی ریا نثار هر احمقی کردی

درباره زیباییت

... که دست خودت نبوده و نیست

درباره تارهای مویت

که بی خیال از نگاه شک آلوده ی احمق ها

از روسری بیرون ریخته اند

درباره ی روحت...جسمت..

درباره ی تو و زن بودنت..عشقت.. همسرت..

قضاوت می کنند

تو نترس و زن بمان

نترس از تهمت دیوانه های شهر

که اگر بترسی

 رفته رفته

 زن مردنما می شوی...


وطن

یه شعر از پابلونرودا میذارم...من عاشق ایرانم


اگر تمام خاک زمین باشی


تنها مشتی از تو کافی است


برای آنکه تا ابد بپرستمت


 


از میان صور فلکی


چشمهای تو


تنها نوری است که می شناسم


 


تنت به بزرگی ماه


و کلامت خورشیدی کامل


و قلبت آتشی است


 


برهنه پای


از تو عبور می کنم


و تنگ می بوسمت


ای سرزمین من !

دوباره تنهایی

امشب تو خوابگاه تنهام

واسه تحویل پروژه مجبور شدم بیام...سیستم تغذیه قطع بود،غذا هم نتونستم رزرو کنم، از غذاهای بیرون هم که منع شدم 

تا حالا هر چی پخته بودم تو خوابگاه سوخته بود کلاً کار سختیه آشپزی!!!اما امروز تونستم بالاخره یه غذایی بپزم و از گشنگی نمیرم اینقد زیاد شد که شام هم همونو خوردم...اما بد نشد خدا وکیلی

باز خدا خیر بده همین دنیای مجازی رو وگرنه من که از کم حرفی می مردم فیس بوک هم دیگه هیجان نداره...اما باز از هیچی بهتره...

خدا کنه امشب نترسم...شبهای خوابگاهی خیلی ترسناکه برایمان دعا نمایید که این پروژه هم به خیر بگذرد........

   


 

-------------------------------------------------------------------------

 اومدم خونه و دوباره نگین و نگار


زنگ انشا

رهم واجاره رفته است بالا..آنها رفته اند پائین
چیزی که مهم است اشق است
زندان هم..زن هم....این بچه باید نوبل ادبی بگیره!‏



هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
 

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهماشق است !
 

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
 

مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
 

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.
 

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
 
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!این بود انشای من

خوابگاه

سلام


فردا آخرین امتحان این دوره از زندگانی رو خواهم داد


بعدش دیگه می خوام برم صفا سیتی

نه اینکه الان خیلی هم درس می خونم!!! آقا کلاً دیگه حوصله ندارم خب....باور کنین

این درسه n+3 تا رفرنس داره و من هم همشون به جز یکی رو pdf دارم مجبورم با pc  گرام بخونم...از طرفی در خوابگاه به سر می بریم و این وایرلس هم که مجانی و سرعتش هم که ... خب آدم وسوسه می شه دیگه هی!!!اما واسم دعا کنین یه کوچولو بچه ی خوبی بشم و درس بخونم


از موهبت های این نوع زندگی هم همین بس که غذایت را می آورند و تو فقط باید بری و بگیری و نوش جان کنی...اما یه عده از دوستان لوسمان!!!این را نمی خورند و خود غذا می پزند که امروز یکیشون بسی هنرنمایی کرد و خوابگاه رو بوی دود مزین کرد...نفس هم دیگه نمی تونینم بکشیم...


راستی واسه خالی نبودن عریضه دو عدد عکس رو که الان  گرفتم میذارم توی ادامه مطلب



ادامه مطلب ...