جهان ما

جهان در اول دایره بود
بعد از تصادف با یک کفشدوزک 
ذوزنقه شد
تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم
و برای هم پاپوش بدوزیم!

و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!


"اکبر اکسیر"

نظرات 4 + ارسال نظر
ی ضعیفه جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:16 ب.ظ http://zaiiife.blogsky.com/

سلام

پاپوش !
و البت زیراب
و البت تهمت
.. و البت به هم دروغ بگیم
والبت دله همو بشکونیم
و البت یه خورده انسانیت نداشته باشم
و البت پشت هم غیبت کنیم
و مهم تر از همه .. اقلش یه خورده در مورد اونی که دوسمون داره بهش حق ندیم
جهانه دیگه .. والبت ما جهان سومی ها از همه ی جهانی های دیگه خیلی خیلی داغون تریم

من که خیلی دوست دارم با این بادکنک ها و کفش دوزک های خوشکل
آقا بیتا این کفش دوزک خیر سرش کجا بود اومد با جهان ما بر خورد کرد به سر جهانمون این آورد ..
حالا ما دایره می موندیم می مردیم
بیتا ما کجا باید بریم برای شکایت از این کفش دوزک ..؟
بیتا من عاشختم .. بیتا زنم میشی /
فدای تو دخمل ..
عزیزمی ..
یا علی

سلام ساره جان

آره کلاً وضعیتمون خیلی داغونه.....

نمی دونم والا...لابد داشته کفش آدم و حوا رو می دوخته حواسش نبوده

ممنونم عزیزم لطف داری

شاد باشی و پیروز همیشه

ی ضعیفه جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

این شعرم به افتخاره
اون کفش دوزکی که با جهان ما بر خورد کرده :

کفشدوزک کوچولو

حسابی غصه داره

چون که برای دوختن

دیگه کفشی نداره

سوزنشو گذاشته

کنار گل تو باغچه

کاشکی براش بیارن

یه لنگه کفش کهنه

نخهاشو قیچی کرده

تا که باشه آماده

وقتی کفشی نداره

نخها چه سودی داره

از اون دورا میادش

انگار صدای خش خش

داره میاد هزارپا

با یه بخچه رو دوشش

تو بخچه اش گذاشته

هزار تا کفش پاره

حالا دیگه کفشدوزک

هیچ غصه ای نداره


این شعرو من برای بچه های مهد می خوندم

چه شعر قشنگی....کاش منم تو اون مهد بودم می شنیدم با صدای خودت....

ممنونم خیلی زیاد

نگین(همین حوالی) جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ

خطاب به اون کفشدوزک

خو دیگه بسشه گناه داره طفلی

میگما اینجا هیچ که مفید نباشه حداقل میتونه کاری کنه آدم از دلمشغولیاش و افکار آزاردهنده ی ذهنش یکم دور بشه

سلام یادم رفت استاد

شاد و پیروز و موفق و سربلند و سرافراز و قوی و موفق و ( کلیه ی متراد های عامه) باشید

سلام بر نگین خانوم گل

آره والا....ممنونم خیلی زیاد ترتر

شما هم همیشه شاد و پیروز و سربلند و سرافراز و....باشی

مقداد شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ

هایلایتای پشت متنات ی خورده تابلوئه میگم این یارو چقدر زود شعر داد بیرونا، منتظر بود تخم مرغ گرون شه

سلام

کپی بود خب دیگه....ببخشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد