بدجنسی

سلام


امروز بعد چند وقت می نویسیم دوباره


این روزها بسی درگیر پایان نامه شدم...تموم نمی شه اصلاً!!!استادم خیلی بدجنسه...هر روز یه چیز تازه اضافه می کنه به کارم....جداً بسی خسته شدم دیگه...


اصلاً من نمی دونم این پایان نامه به چه درد می خوره؟این همه وقتمون رو می گیرن واسه چی مثلاً؟!!!عمراً بعدا یکی اینا رو بکار ببره...وگرنه وضعمون این نبود...


قراره از بچه هام میان ترم بگیرم...شاید بدجنسی  رو اعمال کنم...کلاً این روزا بدجنس شدم!!!دوشنبه که سه شنبه عید بود...رفتم سر کلاس تقریباً 1/3 اومده بودن...من که میدونستم همون اطرافن....با بدجنسی کلاس رو تشکیل دادم...یه عده گفتن ما خوابگاهی هستیم آخر هفته کلاس نداریم...بهشون گفتم هر کی خوابگاهی هست بره...بعدش هم شروع کردم درس دادم...بعد یه عده اومدن سر کلاس،تازه یه قسمت پر مسئله بود واسه افرادی که بودن کلی توضیح دادم و گفتم  هر چی سوال دارید بپرسید و به بقیه بگید در این مورد دیگه سوالی جواب نمی دم 


امیدوارم این روزها بگذرن زودِ زودِ زود


اینم یه آهنگ که دوسش داشتم نمی دونم چرا؟

خاطره

سلام به همه دوستان خوبم


امروز بعد مدتها رفتم سراغ کمدم...آخه اتاق من خیلی خیلی شلوغه....


بعد فکر می کنین چی پیدا کردم؟؟؟؟


یه کیف قدیمی...داخلش پر لباس بود واسه عروسکهام اصلا! یه حس خوب بهم دست داد....نوستالو‍‍‍‍‍ژیک بود فاجعه انگیز...بعد فهمیدم چقد من خیاطی میکردم...اصلاً یه لباس هایی بود که باور نمی کردین...شاید یه روز عکس هاشون رو گذاشتم


چند روز قبل سر کلاس یه اتفاق خیلی بد افتاد....این روزها برف که اومد و هوا یکم سرد شد بیشتر افراد چکمه هاشون رو دوباره استفاده کردن و من هم مستثتی تبودم...چکمه های خانومها هم معمولاً پاشنه داره...بعد منم عادت نداشتم و وقتی پشت "جااستادی"‌ایستاده بودم چون زیاد روی پاشنه پام اتکا می کنم...دیدم دارم تعادلم رو از دست می دم و .... خدا رحم کرد که نخوردم زمین...اونم از پشت سر وگرنه دیگه نمی شد وارد اون کلاس شد....اما چون یکی از بچه های شیطون کلاً منو گذاشته بود زیر ذره بین سرم رو بلند کردم دیدم داره می خنده...منم چون داشتم جزوه می گفتم بهشون یهو بسی خنده م گرفت...البته بازم خدا رو شکر که تونستم جلوی خوم رو بگیرم و باز جدی باشم


مورد دوم هم موقع ارائه یه گروه از بچه ها بود....اینا موضوعشون بررسی خونه های ماسوله و شرایط زیست محیطی و اینا بود....بعد کاملاً جدی ارائه کردن و منم سوال کردم ازشون...آخر این دوتا آقای خیلی محترم (البته نظر قبلیم بود تا قبل از ارائه) آخر اسلایدها یه خانومه پیر ماسوله ای گذاشته بودن و نوشته بودن با تشکر از سرکار خانوم .....(من)!!! هیچی دیگه کلاس و خودم منفجر شدیم از خنده حالا نمی دونم این با منظور بود یا بی منظور...اما اونجا همه این برداشت رو کردیم.... فکر کنین اینا الان با ادب هاشون بودن سر کلاس تا اینجا....چون اصولاً همشون خیلی بی ادبن....نمی دونم حالا ارائه هاشون رو کنسل کنم یا نه؟!!!!آخه نمی شه پیش بینی کرد که باز می خوان چی کار کنن،اصلاً جنبه ارائه ندارن....منم ابهت استادی رو ندارم اینو قبول دارم....چون می تونستم اونا رو همونجا بیرون کنم ...اما نتونستم جلوی خنده خودم رو حتی بگیرم...آخه خانومه خیلی جالب بود....



اینم دوتا خاطره فعلاً از این روزهای من.....

امروز من!

سلام


این روزهای بارونی همه رو یه جورایی شاد و سرحال کرده


امروز داشتم می رفتم دانشگاه، چون هوا خیلی خوب بود البته خوب که نه بسی سرد بود اما خب قشنگ و تمیز بود همه چی بعد مدتها تصمیم گرفتم پیاده برم مسیر رو (البته این پیاده روی باعث شد دیر برسم یکم و بسی شرمنده شدم در برابر استادم)


خب باید بگم که من آدم تنبلی هستم تقریباً!!!هوا سرد بود خیلی زیاد...نزدیک دانشگاه یه پارک هستش که منم تصمیم گرفتم از داخل همون پارک رد بشم فضا خیلی جالب بود...چندتا پیرمرد که همیشه میان داخل یه محوطه که میز شطرنج چیده شده بازی می کنن،تو این هوای سرد هم اومده بودن....یه دختر و پسر جوون که پینگ پنگ بازی می کردن! یه چندتا ورزشکار که دور پارک می دویدن و یه چندتا دانشجو که مثل من فکر کرده بودن...یکیشون داشت عکس می گرفت با گوشی بعد منم دلم خواست چندتا عکس بگیرم...اما اون گوشیش خیلی بهترتر بود و متاسفانه گوشی من بسی پیر تشریف داره....اما خب منم چندتا عکس گرفتم که تو ادامه میذارم.....


امروز فهمیدم پیاده روی چندان هم بد نیست و زین پس می شه گاهی اوقات زودتر بیدار شد و ...



ادامه مطلب ...