-
بی اینترنتی!
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 01:03
سلامی چو بوی خوش آشنایی خیلی وقته که سرنزدم به وبلاگم،البته اینترنتم هم چندروزی قطع بود بدجنس؛... بلاگ اسکای برای من کلی خاطر انگیزه،هرچند که ممکنه کمتر از قبل بیام و خبر بگیرم از اینجا!!! نمی تونم کاری که دوست داشته باشم رو پیدا کنم! کارهای کارخونه ای برام سنگینن؛توانش رو ندارم؛کارهای شرکتی هم تقریباً بیگاری میکشن از...
-
بازگشت!
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 15:37
سلام به همگی بعد دو ماه و اندی دوباره سلام امیدوارم تابستون خوبی داشته باشین همگی؛ من که تابستون خوبی داشتم بیشترش به درس خوندن گذشت! جمعه امتحان نظام مهندسی دارم،برام دعا کنین؛قبول بشم یه ماه و نیم کلاس های آمادگی آزمون رو شرکت کردم به پیشنهاد دوستم،اما خب به نظرم الکی بود کلاسها؛ اما دیگه پول داده بودم باید می رفتم...
-
دلم واسه کلاس رفتن تنگ شده بود!
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 01:16
سلام به همه امشب تا جایی که می شد به همه سر زدم؛ دیگه واقعاً نمی شه تفاوتی قائل شد بین دنیاهای مجازی و واقعی این روزها می رم کلاس های نظام مهندسی،میگن چون اصولاً الان هر درختی رو تکون بدی ازش کلی مهندس میفته پایین؛آزمونها رو سخت کردن ؛منم تصمیم گرفتم ریسک نکنم که یهو قبول نشم اصولا باز میکانیکی هستم کلاسها کاملاً...
-
روزگار مجازی
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 01:36
سلام به همه بازم بعد یه مدت دارم مینویسم؛نمیدونم چرا اینجوری شده آیا؟ خب این ترم هم تموم شد دیگه،امتحان هم از بچه ها گرفتم، یکی از دانشجوها که خیلی دوسش داشتم تا آخر جلسه نشسته بود و کل جزوه رو فکر کنم واسم نوشته،بهش میگم برگه رو بده دیگه شما 20 هستی بازم بلند نمیشد،اما چند نفر هم بودن که ده دقیقه ای برگه رو دادن کم...
-
روزمره
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 23:54
سلام زمان خیلی زود می گذره،خیلی زود،الان که فکر می کنم باورم نمی شه اینقد بزرگ شدم بالاخره من هم از گوشی های تلق تولقی دل کندم و رفتم سراغ یه گوشی لمسی!هر چند اولش از پیامک زدن می ترسیدم اما الان دیگه می بینم این روش بهتره هر چند شارژ این گوشی ها زود تموم میشه و چاق هم هستن اما خب مزایایی دارن،فعلا که راضی هستم ازش...
-
چرند و پرند!
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 02:25
سلام حس بد سرماخوردگی،حس خیلی بده سرما خوردگی امشب پینی سیلین زدم دیدم فایده نداره قرص و دارو،آقا یه پیشنهاد آمپول رو حتماً با لیدوکائین بزنید خیلی خوبه،درد نداره دیگه اصلاً خب بعد یه مدت اینجا می نویسم،ذهنی مشوش داشتیم بسی مثلاً قرص خوردم 11 خوابیدم بعد الان بیدار شدم می بینم نمی تونم نفس بکشم،تو خواب احساس کردم مردم...
-
خداروشکر
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 19:51
سلام به همگی تند نرونید آقا!خواهشاً تند نرونید...دیروز سر یکی از تقاطع های شهر یه ماشین به ماشینم زد،البته ماشین من که نه بابای گرامی دوتا جوون این مملکت که حالشون خیلی هم خوب نبود سرعت فاجعه انگیزی داشتن و ...آخه داخل شهر جای این سرعته؟ من که خیلی ترسیدم.اولین تصادف عمرم بود!آقا پلیسه واسش 16 متر خط ترمز نوشت..خیلی...
-
مادر
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 22:11
سلام باز ما یه مدت نبودیم ببخشید بسی یه سوال: ساره جان چرا وبلاگت رو بستی؟(امیدوارم بیای یه سر بزنی و واسم بگی چرا) بالاخره با خستگی زیاد رفتم دنبال کارهای فارغ التحصیلی، یه نصیحت به همه ی دوستانی که می خوان دنبال این کار برن دارم اینه که حتماً کفش آهنین بپوشین!!!خیلی اذیت می کنن خیلی زیاد کفش من که پاشنش منفجر شد...
-
دلتنگی
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 10:28
دلتنگی مثل یه جای شکستگی روی شیشه عینک می مونه...هر جا نگاه می کنی می بینیش
-
شلخته ناک
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 17:22
سلام تا زمانی که زیر تخت آدم جایی وجود داشته باشه،امید داری واسه تمیز شدن اتاقت،اما امان از اون روزی که دیگه زیر تختت هم پر بشه و دیگه جایی نمونه واسه وسایلت
-
خدایا شکرت
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 21:46
روی عیب هام پرده می اندازی؛ بعد با من جوری رفتار می کنی، انگار خودت هم نمی بینی پشت پرده چه خبره
-
جالبه
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 13:46
سلام خیلی جالبه که نحوه برخورد آدم ها با شما 120% رابطه داره با نحوه پوششتون البته این فقط تو جامعه ما نیست و یه اصل کلیه...همه اون داستان "آستین نو .... بخور پلو" رو می دونیم... امروز خیلی خیلی واقعی تر اینو فهمیدم اما...البته واسه من آستینم پلو نخورد فکرش رو بکنید کافیه مثلاً یه خورده خاص تر لباس بپوشید...
-
تموم شد
جمعه 23 دیماه سال 1390 20:41
سلام باید بگم که بالاخره من دفاع کردم و دارم فارغ التحصیل می شم اینم عکسی که امروز توی آتلیه گرفتم---->(سیب زمینیه فارغ التحصیل شده) اینم یه فایل صوتی در مورد فارغ التحصیل شدن....من دوسش دارم دانلود
-
بی ادب ها 2!!!
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 19:48
سلام متاسفم برای جامعه مون.... امروز بعد امتحان داشتم میومدم بیرون...یکی از بچه ها (برادر بود) یه مسیر نسبتاً طولانی رو همینجور اومد با من تا سر در خروجی و راجع به امتحان و نمره و از این حرفا صحبت می کرد...عینک آفتابی زده بودم...آقای نگهبان در کمال بی ادبی صدامون زد....با تعجب رفتم جلو!!! میگه : تو دانشجوی اینجایی؟!!!...
-
بی ادب ها!!!
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 23:20
سلام دانشجو هم دانشجوهای قدیم....... فکر کنم مجبور شم واسه یه هفته گوشیم رو خاموش کنم، نمی دونم این دانشجوهای بی ادب از کجا شماره منو گیر آوردن فردا مثلاً امتحان دارن!!!گوشی رو سایلنت کردم دیدم فایده نداره، مجبور شدم باطری رو درآرم تا همش اینو بشنون : در حال حاضر مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد
-
بدشانسی
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 20:14
سلام با کلی دوندگی تاریخ دفاعم رو 22 دیماه تعیین کردم اما حالا آزمون شهرداری که شرکت کرده بودم و کلی مطمئن بودم به اون افتاده همون تاریخ خب کی تا حالا آزمون استخدامی پنجشنبه برگزار کرده؟تازه بدجنسها اول قرار بود آذر ماه امتحان بگیرند بعد شد 16 دی،حالا هم 22 دی
-
سؤال
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 22:47
سلام دوستان کسی میدونه توی نرم افزار word چطوری می شه قسمت header یا footer رو یه کاری کرد که واسه یه سری صفحه یه چی باشه و واسه یه سری دیگه یه مطلب دیگه؟واسه نوشتن عناوین فصل ها بالای صفحات می خوام ممنون می شم کمک کنین
-
بدون شرح
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 06:47
سلام به همه دوستان خوبم امیدوارم همه شاد و پیروز باشید بسی این روزها بس ناجوانمردانه کار پیش اومده و اینترنت خونم افت کرده؛اما خب نمی شه که بدون نت زندگی کرد؛میشه؟ امتحان میان ترم گرفتم از بچه ها...نمی دونین چه خبر بود سر جلسه...بدجنس آموزش واسه میان ترم بهم مراقب ندادن...منم تک و تنها،میون اون همه بچه های...
-
محرم
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 00:36
سلام امسال هم محرم اومد،ماهی که یه سری تازه یادشون میفته که: e e e چقد ما بد بودیم...بریم روضه بریم هیئت،بریم هزار تا جای دیگه!!!فیس بوک هم حتی محرمی می شه،بعد روشنفکرها مثلاً میان می نویسین : حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود،افسوس..... یه سری هم که کلاً بد و بیراه می گن و .... نمی دونم کجای داستان هستم؟ میشه گفت آدم...
-
بدجنسی
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 11:18
سلام امروز بعد چند وقت می نویسیم دوباره این روزها بسی درگیر پایان نامه شدم...تموم نمی شه اصلاً!!!استادم خیلی بدجنسه...هر روز یه چیز تازه اضافه می کنه به کارم....جداً بسی خسته شدم دیگه... اصلاً من نمی دونم این پایان نامه به چه درد می خوره؟این همه وقتمون رو می گیرن واسه چی مثلاً؟!!!عمراً بعدا یکی اینا رو بکار...
-
خاطره
جمعه 20 آبانماه سال 1390 00:43
سلام به همه دوستان خوبم امروز بعد مدتها رفتم سراغ کمدم...آخه اتاق من خیلی خیلی شلوغه.... بعد فکر می کنین چی پیدا کردم؟؟؟؟ یه کیف قدیمی...داخلش پر لباس بود واسه عروسکهام اصلا! یه حس خوب بهم دست داد....نوستالوژیک بود فاجعه انگیز...بعد فهمیدم چقد من خیاطی میکردم...اصلاً یه لباس هایی بود که باور نمی کردین...شاید یه...
-
امروز من!
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 21:39
سلام این روزهای بارونی همه رو یه جورایی شاد و سرحال کرده امروز داشتم می رفتم دانشگاه، چون هوا خیلی خوب بود البته خوب که نه بسی سرد بود اما خب قشنگ و تمیز بود همه چی بعد مدتها تصمیم گرفتم پیاده برم مسیر رو (البته این پیاده روی باعث شد دیر برسم یکم و بسی شرمنده شدم در برابر استادم ) خب باید بگم که من آدم تنبلی هستم...
-
لبخند:)
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 14:54
سلام به همه من اصولاً آدم خنده رویی هستم....یعنی بیشتر اوقات این حالتی هستم===> امروز یکی از بچه ها بهم گفت : شما چقد مهربونین، استادامون همه خیلی اخمو هستن و می خوایم چیزی بگیم جرأت نمی کنیم اما با شما خیلی راحتیم؛کلی خجالت کشیدم نمی دونم والا این واسه سوء استفاده کردن بود یا کلاً راست می گفت بنده خدا البته قبلش...
-
یک ساله شدم
شنبه 23 مهرماه سال 1390 01:24
سلام به همه ی دوستان گلم امروز داشتم آرشیو رو نگاه می کردم،دیدم دقیقاً یه سال گذشت به همین سادگی اینجا با خیلی دوستان آشنا شدم و کلی چیزهای جدید یاد گرفتم....به جز سالی جون که با هم دوستان قدیمی هستیم و یکی از بچه های وبلاگی که دیدمشون،بقیه دوستان رو تنها از روی افکارشون می شناسم، ساره عزیز، نگین مهربون، نسرین خوش...
-
جهان ما
جمعه 22 مهرماه سال 1390 14:29
جهان در اول دایره بود بعد از تصادف با یک کفشدوزک ذوزنقه شد تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم و برای هم پاپوش بدوزیم! و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد! "اکبر اکسیر"
-
سیب زمینی خسته:)
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 18:25
سلام به همه خسته شدم....تدریس کار من نیست بچه هایی که باهشون درس دارم به سه دسته تقسیم می شن: گروه اول: فنی هستن...چند ساله از مدرک کاردانی شون گذشته و حالا به هر دلیلی می خوان لیسانس بگیرن....کلی سوال جورواجور ازم می پرسن که شاخ در میارم،کلاً واسه کل کل میان سر کلاس و از اینکه استادشون خانومه اندکی ناراحتن!!!(البته...
-
تولد
شنبه 16 مهرماه سال 1390 21:52
سلام بر دوستان گلم عید همگی خیلی مبارک.....امیدوارم به تموم آروزهای قشنگتون برسید التماس دعا اینم یه عکس که خودم قاچاقی گرفتم از داخل حرم...رو به روی ضریح...اون خانومه که همیشه مراقبه اگه می دید گوشیم رو منفجر می کرد
-
آرزو
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 18:51
سلام داشتم گرد گیری می کردم یاد آرزوهام افتادم همیشه یکی از آرزوهام این بوده که یه کتابخونه بزرگ داشته باشم...پر قفسه....از اونایی که باید یه چهارپایه بذاری زیر پات تا به قفسه های بالایی برسی.... بعد همین جور که داری دنبال کتابت می گردی ،یهو یه دونه از کتابها (البته زیاد سنگین نباشه) بیفته رو سرت...بعد بازش کنی و کلی...
-
روزهای سخت
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 13:22
سلام بالاخره اولین روزهای تدریسم شروع شد تا الان سه بار سر کلاس حاضر شدم!!! اولین برخوردها خیلی ترسناک بود...اولین کلاسم خیلی نتونستم جدی باشم واسه همینم یه چندتا از دانشجوهای ذکور خیلی پسرخاله شده بودن!!!آحه اون کلاس نمی دونم چرا کلاً دو تا خانوم داشت!!! 18 نفر جلسه اول اومده بودن و همه شون هم بسی شیطون...اما بازم...
-
غصه چرا؟
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 10:23
ما ه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ، تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خدا ست !...