آرزو

سلام


داشتم گرد گیری می کردم یاد آرزوهام افتادم


همیشه یکی از آرزوهام این بوده که یه کتابخونه بزرگ داشته باشم...پر قفسه....از اونایی که باید یه چهارپایه بذاری زیر پات تا به قفسه های بالایی برسی....


بعد همین جور که داری دنبال کتابت می گردی ،یهو یه دونه از کتابها (البته زیاد سنگین نباشه) بیفته رو سرت...بعد بازش کنی و کلی خاطره واست زنده شه از اون


الان کتابخونه من فقط چهار تا قفسه داره...یعنی چقد طول می کشه تا به آرزوم برسم؟



روزهای سخت

سلام


بالاخره اولین روزهای تدریسم شروع شد


تا الان سه بار سر کلاس حاضر شدم!!!


اولین برخوردها خیلی ترسناک بود...اولین کلاسم خیلی نتونستم جدی باشم واسه همینم یه چندتا از دانشجوهای ذکور خیلی پسرخاله شده بودن!!!آحه اون کلاس نمی دونم چرا کلاً  دو تا خانوم داشت!!! 18 نفر جلسه اول اومده بودن و همه شون هم بسی شیطون...اما بازم خدا رو شکر تونستم کنترلشون کنم...از خیلی هاشون کوچیکترم...این گروه بچه هایی هستن که کارشناسی ناپیوسته هستن ترم 3...بعضی هاشون هم خیلی فنی هستن...منم قراره بهشون تاسیسات درس بدم چندتا از آقایون که تا آخر کلاس هم هنوز دچار شوک بودن


راستی یه تجربه از این سه تا کلاسی که رفتم به دست آوردم اونم اینه که تا جایی که می تونم از معادل های انگلیسی استفاده کنم و فرمول بگم دیروز و امروز که خوب نتیجه داد!وقت کلاس هم واسه توضیح دادن گرفته می شه...هیچ کی هم چی نمی گه...تازه کلی هم هاج و واج نگاهت می کنن و فکر می کنن چقد آدمی با اطلاعات بالا هستی


اما خدا وکیلی اگه می تونستم از قیافه های بچه ها توی لحظات سخت اول عکس بگیرم خیلی خوب می شد...فقط باید می دیدینشون