امروز بعدِ یه مدت طولانی تصمیم گرفتم واسه خودم زندگی کنم...بدون توجه به نیگاه های دلهره آور مردم...به یاد فیلم "دختری با کفشهای کتانی" روی بلوکه ها قدم زدم ... روی چمن های پارک دراز کشیدم... یه آبنبات چوبی گنده (از اونایی که هروقت می بینم یاد برانکاردِ کارتون چوبین میفتم) خریدم ...و یه سری کارها که سانسور میشه
اما مهم اینه که
.
.
.
.
.
.
.
من امروز واقعاً واسه خودم زندگی کردم .....
این روزها نمی دونم چرا نمی تونم حتی واسه یه لحظه هم شده تمرکز کنم و بشینم مثل یه دختر خوب درسم رو بخونم... مدام دارم تو اینترنت پرسه می زنم و .... موضوع پروژه هم که گیر نمی یارم
پرسپولیس هم که با بدجنسی آقایون .....
خدایا کمک....
اگر به خانه ی من آمدی
نخ و سوزن هم با خود بیاور، برای زبانم
میخواهم بدوزمش به سقف
اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی هم یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت
میدانی که؟ باید واقعبین بود!
و یک بیلچه، تا تمام غرایزم را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب هرزه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا! اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم ...
.
.
.
امروز نمی دونم چرا به سرم زد و بعد از مدتها وبلاگ گردی و پرسه زدن توی کوچه پس کوچه های این دهکده ، تصمیم گرفتم یه سرپناه هم واسه افکار خودم بسازم!!! طفلی ها گناه داشتن ...نه اینکه داره هوا کم کم سرد میشه و زمستونم تو راهه دیگه
به قول فرهاد خدابیامرز : تو فکر یک سقفم / یه سقف بی روزن / سقفی برای عشق / محکم تر از آهن
به هر حال امیدوارم این خونه ای که با عرق جبین ساختم به این زودی ها ویران نشه.......