مادر

سلام


باز ما یه مدت نبودیم ببخشید بسی


یه سوال: ساره جان چرا وبلاگت رو بستی؟(امیدوارم بیای یه سر بزنی و واسم بگی چرا)


بالاخره با خستگی زیاد رفتم دنبال کارهای فارغ التحصیلی، یه نصیحت به همه ی دوستانی که می خوان دنبال این کار برن دارم اینه که حتماً کفش آهنین بپوشین!!!خیلی اذیت می کنن خیلی زیاد

کفش من که پاشنش منفجر شد البته پاشنه ای هم نداشت بنده خدا اما خب دیگه خراب شد!!! من که یه شهر دیگه درس می خوندم و می خواستم زودتر تموم شه کارها مجبور شدم کلی راهپیمایی کنم، بدجنس ها ساختمون آموزشی رو برده بودن یه منطقه دیگه و منِ بنده خدا این فاصله بسی اذیتم کرد

اسم این پست رو گذاشتم مادر! چون تو راه برگشت داخل کوپه یه بچه بود که از نظر مغزی و حرکتی مشکل داشت.حدوداً 4 ساله بود...هنوز قیافش جلو چشمام هستش و اون مادر که بنده خدا داشت این بچه رو با جون و دل بزرگ می کرد...خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم خیلی خیلی زیاد...


امروز خوندم که  خانوم فریده حسن زاده واسه خاطر شعرش نامزد دریافت جایزه ادبی پوشکارت شده؛اسم شعرش " در جواب دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟" هستش....

اینو خوندم و به نظرم قشنگ اومد و یه دلیل واسه اون مادر که الان داره بچه ش رو با تمام وجود حفظ می کنه...


در جواب ِ دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟
 
زیرا سال‌های جنگ بود
و من نیازمند ِ عشق بودم
برای  چشیدن ِطعم  آرامش.
زیرا بالای سی سال داشتم
و می ترسیدم از پژمردن
پیش از شکفتن و غنچه دادن.
زیرا طلاق واژه ای ست
تنها برای مرد و زن
نه برای مادر و فرزند.
زیرا تو هرگز نمی‌توانی بگویی:
مادر ِ سابق ِ من
حتی وقتی جنازه‌ام را تشییع می کنی.
و هیج چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی تواند
میان ِ مادر و فرزند جدایی افکند
نفرت یا مرگ حتی.
و تو بیزاری از من
زیرا تو را به دنیا آورد ه ام
تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهی بخشید
تا  زمانی که خود فرزندی به دنیا آوری
ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ
رویاهاو آرزوهای دور و درازت


نظرات 8 + ارسال نظر
خوده خودم چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://www.tahnayiyam.blogsky.com

مطمئنی سیب زمینیش خستس؟
پس چرا من عسکشو دیدم اینجوری شدم:
؟

سلام

چی بگم والا این عکس واسه زمان جوونیش بوده

شاد و پیروز باشید

یه ضعیفه چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ق.ظ

سلام به گیس گلابتون خودم
قربونت برم
مهم نیست
شما ها باشید من بیام بخونمتون ..از نوشته هاتون لذت ببرم
براتون کامنت بذارم
جویای احوالتون بشم
با شادیتون شاد بشم برام بسیار بسییار قوت قلبیه
دلیل بستن رو هم که چن تا مورده که بی خیال مهم نیست
اینا رو بی خیال ...
قربونت برم که فارغ التحصیل شدی ..تبریک می گم خانوم خوشکله
آفرین ..آفرین ..
ایشالله شیرینی دکترات.. . یه کار خوب ..عروسیت ..(مادر شدنت )
رو بخوریم ان شالله
راستی بیتا می خوی هدیه ی فارغ التحصیلیت یه کفش برات بخرم بفرستم ....شماره پات چنده ..؟
احتمالا باید شماره پات کوچیک باشه
منم طعم این کفش آهنین پوشیدن برا فارغ التحصیلی رو چشیدم ..
یه ساره ای ازم در اومد ..کلی منو چرخوندن بی ش . . . فا
حالا دیگه مهم نیس ..
مهم مدرکته که تو دستته
بازم قربون دخمل خوشکلم برم که یه دختر ایده آل و موفقه
راستی بعد مدت ها خوانش شعری که تو ادامه مطلبت گذاشتی خیلی چسبید . . . خیلی
بوس
مستدام و هر چه پیروز تر در پناه حق

سلام بر ساره عزیز

لطف داریممنونم دوست گلم....اما خب نوشته هات قشنگ بود،پس ما چی اونوقت؟

ممنونم خیلی زیاد

آرییی اگه بخری که خیلی خوب میشه...نزدیک عید هم هست دیگهممنونم دوست گلم بسیی

خودم هم این شعر رو دوست داشتم یه احساسی به آدم می ده که فقط خانوم ها می تونن درکش کنن

مراقب خودت باش....شاد باشی و پیروز همیشه

نسا یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ http://sokot9006.blogfa.com

سلام..
تبریک میگم، خسته نباشی..
خیلی زیبا بود،ممنون که فرصت فکر کردن به این موضوع رو به من هم دادی...

سلام دوست خوبم

ممنونم بسی خواهش می کنم ...

شاد و پیروز باشی همیشه

سالی جون دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ

سلام قشنگم
بالاخره فارغ التحصیل شدی مبارکت باشه مهندس
شعر مادرت خیلی قشنگ بود و تاثیر گذار واسم
گاهی اینقدر با مامانم خودمونی میشم که یادم میره مامانه شاید یه جاهاییم حواسم نیست و..... بهتره باقیشو نگم....
یه تلنگر خوبی بهم زدی بیتییییییییییییی جونم قدر مامانمو بیشتر میدونم از این به بعد البته تا حالام میدونستم ها.....
عیدتم ژیشاژیش مبارک
حالا بهت اس میدم

سلام دوست گلم

آره دیگه،پیر شدیم رفت ممنونم عزیزم

من که دیگه تو رو می شناسم...خودت کلی مامانی واسه خودت .....خواهش می شه؛واسه خودم هم همینطور بود...باید قدر مامان ها رو بیشترتر بدونیم

ممنونم...عید تو هم پیشاپیش مبارک...منتظر اس ام اس های عیدانع شما هستیم

مقداد دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام دوست من
خوشحالم که تو این مقطع از زندگیت هم موفق شدی و امیدوارم تا دکترا هم بتونی پیش بری
سیستم اداری ایران کلا همینجوریه، همه رو اذیت میکنن در صورتی که 1 دقیقه هم شاید طول نکشه کارش

سلام

ممنونم امیدوارم شما هم موفق باشید توی تموم زمینه ها

واقعاً همینطوره،مخصوصا الان که همه چی کامپیوتری هستش

نگین چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ق.ظ

تبریک استاد

امان ازین سیستم اداری ایران... من واسه کاردانی پاهام داغون شد از بس که ازینور شهر رفتم اونور شهر... ازین دانشکده به اون دانشکده... ازین دفتر به اون دفتر... وای... یه مدت دیگه دوباره تکرر میشه انگار

سلام

ممنونم نگین جان

دقیقاً...همیشه این کاغذبازی ها ادامه داره...امیدوارم این دفعه اذیت نشی زیاد

ویکی... چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ

سلام...
تبریک میگم بابت فارغ شدنت...خانوم معلم...آی گفتی از اون مادرا منم زیاد دیدم ...حامونو عوض کردی ...یاد همه شون افتادم...
شعر قشنگی هم بود.
من با این همه نارضایتی تا حالا به پدر مادرم گیر ندادم و اونا رو مقصر بدونم...
من بیشتر با خدا کار دارم...!
از اومدنم زیاد ناراضی نیستم...از اینجوری اومدن و موندن و این جبر جغرافیایی و این همه تبعیض و اونهمه تفاوتی که بین گذران عمر منو گذران همین عمر برای یه جوون مثلا تو فرانسه ...
از ایناش شاکیم...
دست رو دلم نذار...
برو اونور بابا..
میزنمتا...!

سلام

ممنونم بسی

می دونین اگه خوب نگاه کنیم وضعمون نسبت به خیلی ها بهتره درسته همیشه یه سری تبعیض وجود داره چون اگه نبود همه چی شبیه هم میشد....اما خب باید سعی کنیم از اونچه داریم لذت ببریم همیشه

مقداد پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ

حتی اگه امام زمانم ظهور کنه ایرانیا دست از اذیت و آزاراشون برنمیدارن!

البته بعضی از ایرانی ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد