آرزو

سلام


داشتم گرد گیری می کردم یاد آرزوهام افتادم


همیشه یکی از آرزوهام این بوده که یه کتابخونه بزرگ داشته باشم...پر قفسه....از اونایی که باید یه چهارپایه بذاری زیر پات تا به قفسه های بالایی برسی....


بعد همین جور که داری دنبال کتابت می گردی ،یهو یه دونه از کتابها (البته زیاد سنگین نباشه) بیفته رو سرت...بعد بازش کنی و کلی خاطره واست زنده شه از اون


الان کتابخونه من فقط چهار تا قفسه داره...یعنی چقد طول می کشه تا به آرزوم برسم؟



نظرات 10 + ارسال نظر
شایان سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ http://joinme.blogsky.com

چه ارزویی حالا اگه کتابه سنگین باشه جی؟؟؟؟

ایشالله زود میرسی

سلام

ممنون....نه دیگه سنگین باشه که همونجا مچاله میشم

تنها سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ http://abdolhalim.blogsky.com

سلام آرزوی قشنگیه بهم سر بزن ببین میتونی آرزوی منو برآورده کنی ؟!!!

سلام

نه والا....

ایلیا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ

به نام خدا

سلام

آهای تنها من میتونم آرزوتو براورده کنم
اگر بخوای

سلام

پس حتماً بهشون بگید راهش رو

شاد باشید و پیروز

یه ضعیفه ( ساره آرایا منش ) سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ http://zaiiife.blogsky.com/

سلامی به پهنای گل برگ های اطلسی به خواهری بیتای عزیز

آی گفتی آی گفتی
تازه ماله من با ماله تو یه خورده متفاوت تره
من دوس دارم این مدلی باشه اتاقم (منظورم اتاق مطالعمه ):
کلی قفسه ی چوبی قهوه ای سوخته دور تا دور اتاقم باشه و یه گوشه من از این صندلی راحتی ها که الان اسمش یاد رفت ... داشته باشم زمستون باشه چایی باشه رو یه میز عسلی گرد قهوه ای سوخته و من ساعت ها بشینم کتاب بخونم
تازشم تو همین اتاقو با کلی گلدونای قشنگ پر کنم
وای .. نمی دونم چطوری ذهنیتمو بنویسم .. یعنی من به آرزو م می رسم ...
کتاباشو دارم ... کلی کتاب دارم ولی جاشو ندارم .. یعنی اتاقهخودم به درد درس خوندنو خوابیدن می خوره ... نمیشه کتابخونه ش کرد
چقد خوب گفتی
راستی بیتا جونی جونم میلاد مسعود علی بن موسی الرضا رو پیشاپیش بهت تبریک می گم ... بیتا اگه سراغ آقا رفتی بهش بگو ساره شدیدا دلتنگته .. بهش بگو آقا ساره رو نمی طلبی ؟
دوست دارم / بوس

سلام دوست گلم

ممنونم ساره جان...لطف داری خیلی زیاد

اتاقت خیلی باکلاسه آقا...منم یه روز میام پس حتما...چرا که نه...پس من منتظر اون روز می مونم

چشم حتماً....منم بهت تبریک می گم دوست خوبم....حتماً رفتم یه زیارت مخصوص هم واست می کنم...مگه می شه ؟حتماً میای ساره جان...

ممنونم خیلی

شاد باشی و پیروز

نگین ( همین حوالی) سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام استاد
نمیدونم،شاید یه روزی به آرزوت برسی
منم موقع گرد گیری ذهنم همه جا میره.
میدونی چرا؟
چون داری با سکوت کارتو انجام میدی . همیمن سکوت مقدمه میشه واسه تفکر
حالا اگه مرور خاطرات باشه که چه بهتر

سلام به نگین خانوم گل

ممنونم...امیدوارم

آره والا...خوب میشه بقیه مواقع هم این مدلی ذهنمون متمرکز باشه

مرسی....شاد باشی و پیروز

فری چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ

چه آرزوهایی !!!

سلام

آره والا!!!آرزویه ما داریم

لیدوما پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://azda.mihanblog.com

برعکس تو من موقع گردگیری همیشه یاد قرضام میفتم!!
مثل این کتابخونه هایی که تو فیلم های انگلیسی نشون میده نه؟ منم خوشم میاد...خیلی طول نمیکشه که شاید یه قرن! چیزی نیست!

سلام بر دوست گلم

آره دقیقاً همون

آقاااااااااااااا...خیلی دیره

شاد باشی و پیروز

شایان پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ http://aenema.co.cc

اوه اوه اوه چی میشه راستی من همون شایان بالا بالاییم ادرسم عوض شده

سلام

ممنون واسه آدرس جدید

یه ضعیفه ( ساره آرایا منش ) شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ق.ظ http://zaiiife.blogsky.com/

سلام
روزت زیبا
روز تولد آقا علی بن موسی رضا رو بهت تبریک می گم .ان شالله بهترین هدیه رو به حق صاحب این روز از خداوند هدیه بگیری / ان شا الله
بوس
بیتا ما رو یادت نره .. به آقا بگو ساره دلتنگته و منتظر
به آقا بگو حرفای ساره رو یادت نره ها

سلام به دوست گلم

عیدت مبارک ساره خانوم گل

چشم حتما...شما هم ما رو یادت نره

شاد باشی و پیروز

مقداد دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:12 ب.ظ

سلام
من یاد غول چراغ جادو افتادم ی کتاب ازون بالا بیفته بخوره تو ملاجت تو هم بیفتی زمینُ اونوقت کل قفسه کتابا چپه شن روت
همین ۴ تا قفسه هم واسه شروع خوبه

سلام

آری...یه چیز تو همون مایه ها نه دیگه قرار نیست اونقد سنگین باشه دیگه

بسی فقیرانه ست دیگه...اما باز از هیچی بهتره

شاد باشید و پیروز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد