سیب زمینی خسته:)

سلام به همه


خسته شدم....تدریس کار من نیست


بچه هایی که باهشون درس دارم به سه دسته تقسیم می شن:


گروه اول: فنی هستن...چند ساله از مدرک کاردانی شون گذشته و حالا به هر دلیلی می خوان لیسانس بگیرن....کلی سوال جورواجور ازم می پرسن که شاخ در میارم،کلاً واسه کل کل میان سر کلاس و از اینکه استادشون خانومه اندکی ناراحتن!!!(البته هنوز کم نیاوردم اما همینطور پیش بره گمون نکنم دووم بیارم...این گروه آفایون هستن فقط)


گروه دوم: بچه های درسخونی که تجربه ندارن،کلی سوال واسشون پیش میاد،تعدادشون زیاد نیست اما هستن تو هر کلاس یه چندتایی،هنوز هیچی نشده یه طومار اشکال آوردن واسم،امروز یکیشون 45 دقیقه رفع اشکال می کرد(خب من چی بگم دلم نمیاد بگم حوصله ندارم) با گروه اول رقیبن و چون تا حالا ندیدن مسائل رو ازم می خوان با اسلاید درس بدم!!!(آخه اسلایدم کجا بود من؟)


گروه سوم: حضورشون زیاد  محسوس نیست ؛ گاهی لبخند می زنن...فقط جزوه می نویسن (با دو یا حتی سه رنگ اکثراً خانوم هستن)


قابل ذکره که من عاشق گروه سوم می باشم


خب با این تفاسیر من که کم آوردم...هنوز چیزی نگذشته از سال مچاله شدم رسماً



تولد

سلام بر دوستان گلم


عید همگی خیلی مبارک.....امیدوارم به تموم آروزهای قشنگتون برسید


التماس دعا


اینم یه عکس که خودم قاچاقی گرفتم از داخل حرم...رو به روی ضریح...اون خانومه  که همیشه مراقبه اگه می دید گوشیم رو منفجر می کرد

ادامه مطلب ...

آرزو

سلام


داشتم گرد گیری می کردم یاد آرزوهام افتادم


همیشه یکی از آرزوهام این بوده که یه کتابخونه بزرگ داشته باشم...پر قفسه....از اونایی که باید یه چهارپایه بذاری زیر پات تا به قفسه های بالایی برسی....


بعد همین جور که داری دنبال کتابت می گردی ،یهو یه دونه از کتابها (البته زیاد سنگین نباشه) بیفته رو سرت...بعد بازش کنی و کلی خاطره واست زنده شه از اون


الان کتابخونه من فقط چهار تا قفسه داره...یعنی چقد طول می کشه تا به آرزوم برسم؟



روزهای سخت

سلام


بالاخره اولین روزهای تدریسم شروع شد


تا الان سه بار سر کلاس حاضر شدم!!!


اولین برخوردها خیلی ترسناک بود...اولین کلاسم خیلی نتونستم جدی باشم واسه همینم یه چندتا از دانشجوهای ذکور خیلی پسرخاله شده بودن!!!آحه اون کلاس نمی دونم چرا کلاً  دو تا خانوم داشت!!! 18 نفر جلسه اول اومده بودن و همه شون هم بسی شیطون...اما بازم خدا رو شکر تونستم کنترلشون کنم...از خیلی هاشون کوچیکترم...این گروه بچه هایی هستن که کارشناسی ناپیوسته هستن ترم 3...بعضی هاشون هم خیلی فنی هستن...منم قراره بهشون تاسیسات درس بدم چندتا از آقایون که تا آخر کلاس هم هنوز دچار شوک بودن


راستی یه تجربه از این سه تا کلاسی که رفتم به دست آوردم اونم اینه که تا جایی که می تونم از معادل های انگلیسی استفاده کنم و فرمول بگم دیروز و امروز که خوب نتیجه داد!وقت کلاس هم واسه توضیح دادن گرفته می شه...هیچ کی هم چی نمی گه...تازه کلی هم هاج و واج نگاهت می کنن و فکر می کنن چقد آدمی با اطلاعات بالا هستی


اما خدا وکیلی اگه می تونستم از قیافه های بچه ها توی لحظات سخت اول عکس بگیرم خیلی خوب می شد...فقط باید می دیدینشون

غصه چرا؟

ما ه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !


ادامه مطلب ...